محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

روزت مبارک دختر قشنگم

دختر گلم محدثه جونی: خداوند لبخند زد و دختر آفریده شد لبخند زیبای خدا روزت مبارک. به همین مناسبت بابا محمود یه کیک خوشگل گرفت برای شما و نیکا جونی یه جشن خیلی قشنگ براتون گرفتیم. عزیزای دل من روزتون مبارک ...
15 مرداد 1395

یه تعطیلات آخر هفته خیلی خوب

دختر گلم محدثه جونی اخر این هفته  که گذشت یعنی پنج شنبه و جمعه و شنبه که تعطیل بود بابا جونی یه برنامه ریزی خیلی خوبی کرد که بهمون خیلی خوش گذشت.پنج شنبه که از بعدظهر رفتیم سینما و بعدش شهر بازی و بعدشم یه شام خوشمزه که دایی جونی و نیکا جون و خاله فاطمه هم بودن که خیلی خوش گذشت و روز جمعه هم من و شما و بابایی رفتیم به برج آزادی و یه دیزی خوشمزه و بازدی از برج و بعدظهر هم رفتیم کرج دشت بهشت که بابا جونی یه ویلا خیلی خوب رزو کرده بود که تا شنبه بعدظهر اونجا بودیم.که خیلی اب و هوا خنک و خوبی داشت کلی حال کردیم.که نیکا جون و مامان و باباش هم امدن پیش ما .حالا بقیه چیزا رو کامل با عکسا برات توضیح میدم. این چند تا عکس از ...
12 مرداد 1395

یه سفر کوتاه به کاشان

دختر گلم محدثه جونی بابایی یه مجتمع خوب توی کاشان رزرو کرد که بریم یه گشتی توی شهر کاشان بزنیم.که باباحاجی و مامانجون و دایی مهدی و خاله فاطمه و نیکا جونی هم آمدن.پنج شنبه ظهر رفتیم و تاجمعه شب بر گشتیم.با این که سفر کوتاهی بود ولی خیلی خوش گذشت.تو این یک روزی که اونجا بودیم به آبشار نیاسر و مشهد اردهال و حمام فین  رفتیم.حالا بقیه توضیحا رو با عکس برات میگم. بفرمایید ادامه مطلب... تو راه رفتن نیکا امد تو ماشین ما و تا اونجا کلی با هم بازی و شادی کردین آبشار نیاسر (اینجا بالای آبشاره) اینجا هم که دیگه رفتیم پایینش بعد از آبشار نیاسر به رستوران سنتی خورسید اردهال رفتیم ...
3 مرداد 1395

اولین باری که به سینما رفتی

دختر گلم محدثه جونی تقریبا یک سالی میشه  که بابایی به شما دختر گلم میگه که بریم سینما و شما اصلا قبول نمیکری تا این که بالاخره در سن چهار سال و یک ماهگیت قبول کردی که بریم سینما و وقتی هم رفتیم خیلی خیلی دوست داشتی. روزی که میخواستیم بریم گفتی که باید مامانجون هم بیاد که مامانجون هم بخاطر شما قبول کرد و امد و شما کلی خوشحال شدی.از اون روزی که رفتیم سینما همش به بابا میگه بابا جونی دوباره بریم.اون روز که رفتیم فیلم زاپاس و دیدم و اونجا تبلیغ فیلم ننه نقلی رو دیدی و همش گفتی و بریم فیلیم ننه نقلی رو ببینیم.که دیگه عاشق رفتن به سینما شدی. عزززززززززززززززززززززززززیزم عاااااااااااااااااااشقتم. ...
2 مرداد 1395

اولین شب دوری من از دختر گلم

دختر گلم محدثه جونی مامان بخاطر سنگ کیسه صفرا که داشتم و مدت ها بود که اذیتم میکرد مجبور شدم که عمل کنم و در بیمارستان یک شب بمونم.از اونجایی که من تا به حال اصلا یک شب هم از شما دور نبودم خیلی برام سخت بود و برای شما دختر گلم سخت تر.من وقتی که میخواستم برم برای شما دختر گلم همه چیزو گفتم و شما هم قبول کردی. بهت گفتم که صبح روز عمل با مامانجون و بابایی میریم و شما رو خونه ی مامان مرضی میزارم و بعدظهر مامانجون و بابامحمود میان  دنبالت و میارنت خونه ی خودموم و که نیکا جونی و با مامان و باباش و باباحاجی هم میان پیشت بعد من صبحش میام با یه عروسک خوشگل و شما قبول کردی.خلاصه بابایی بعدش برام تعریف کرد میگفت محدثه همش طبق برنامه ا...
2 مرداد 1395
1